بازی The Evil Within
شینجی میکامی را، همگی با آن Resident Evil افسانهای نسل ششم و قدرت فوقالعادهاش در خلق عناوین وحشت و بقا میشناسیم! شاید، اکثر بازیهایی که در این سبک دیدهایم، از لحاظ داستانی حرف خاصی برای گفتن نداشتند و هدفی هم جز سرگرم کردن مخاطب در ذهن نمیپروراندند. اما راه و مسیر، برای میکامی گویا، کاملا متفاوت است. The Evil Within یا به اختصار TEW، با تبلیغات و هایپهای رسانهای فراوان در ماههای گذشته همراه بود. با توجه به این موضوع که فردی چون میکامی در پس این پروژه قرار داشت و بازی چند ماهی هم با تاخیر مواجه شد، انتظارات از آن بسیار بالا رفت.

داستان بازی The Evil Within
سباستین کوستلانوس (Sebastian Castellanos) شخصیت اصلی داستان، کارآگاهی جوان است که با دو همکار خود به نامهای جولی کیدمن (Julie Kidman) و ژوزف اودا (Joseph Oda) در حال بازگشت از یک ماموریت هستند که خبر میرسد در تیمارستانی اتفاقهای عجیبی رخ داده است. چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد تا آنها را در محوطهی بیرونی تیمارستان میبینیم. باران شدیدی میبارد و سباستین به همراه همکارانش به سمت ساختمانِ تیمارستان حرکت میکند. به محض داخل شدن به ساختمان، اجساد زیادی را مشاهده میکنند و به دنبال علت موضوع میگردند. آنها سعی میکنند با تصاویر ضبط شده از دوربین مداربسته، شاهد اتفاقهای رخ داده قبل از ورود خود باشند. سباستین همان ابتدا قاتل را در حال کشتن دو مامور پلیس میبیند.
با وجود اینکه شاید بیش از اندازه کلیشهای به نظر برسد! حضور در یک تیمارستان و اسیر شدن در بند نیروهای شیطانی و مواجهه با زامبیها دیگر کمی تکراری به نظر میرسد. ابتدای بازی بیش از هر چیزی ما را یاد بازی Outlast میاندازد. از ورود به تیمارستان و نبود راه فرار گرفته تا گیمپلی بازی! شما در ابتدا سلاح خاصی در دست ندارید و مجبور به مخفی ماندن از دید یک هیولای بزرگ به نام Sadist هستید! باید آهسته حرکت کنید تا او متوجه شما نشود و بعضی جاها در کمد و مکانهای دیگر مخفی شوید و صبر کنید تا او از آنجا خارج شود. صادقانه بگویم که مخفی شدن در این مکانها برای دور ماندن از دید دشمن، فقط در همین قسمت از بازی به کار شما خواهد آمد و در مراحل بعدی با وجود تعبیه شدن چنین امکانی در مکانهای مختلف، دلیلی برای استفاده از آن وجود ندارد! ترس واقعی را در همین ابتدای کار خواهید چشید. جایی که راهی به جز مخفی ماندن برای حفظ جان خود ندارید. ولی افسوس که در ادامهی راه کمتر با چنین تجاربی روبرو خواهید شد.
در چنین سبکی، داستان خود به تنهایی میتواند حس ترس را در مخاطب افزایش دهد. همانطور که گفته شد داستان بازی در ابتدا کلیشهای آغاز میشود اما این موضوع نمیتواند مانع جذابیت آن در نگاه اول باشد. عوامل متعددی دست به دست هم میدهند تا داستان بازی خوب از آب درنیاید. داستان به شکل مناسبی روایت نمیشود. در خوشبینانهترین حالت شاید سازنده با این روش سعی داشته مخاطب کمی گیج شود و نداند قرار است در ادامه چه بر سرش بیاید و به این شکل با استرس بیشتری بازی را دنبال کند! اما اگر چنین هدفی هم داشته، نتوانسته آن را به نتیجه ای مطلوب برساند. وقتی به اواسط بازی میرسیم، گويی داستان کاملا اهمیت خود را از دست میدهد! با نزدیک شدن به پایان بازی مدام بین مکانهای مختلف جابجا میشوید و به سمت جلو حرکت میکنید و پی میبرید که هدف جذاب و خوبی پیش روی شما نیست. تنها دقایقی کوتاه در هر فصل شامل روایت قسمتهای مهم داستانی میشود که آن هم با توجه به ضعفهای داستان خیلی خوب به نظر نرسید. در کل، گویی سازنده قصد دارد به شیوهای عجیب و خاص داستان خود را روایت کند که در این راه نه داستان قدرتمندی در اختیار دارد، نه ابزار مناسب برای روایت بهتر!

شخصیتپردازی در TEW جایگاهی ندارد! سباستین که کاراکتر اصلی داستان به شمار میرود، از همان ابتدای کار که او را میشناسیم و با برخی از خصوصیات رفتاری سادهی او آشنا میشویم، تا انتهای داستان هیچ ویژگی جدیدی از خود بروز نمیدهد و بازی به هیچوجه به مخاطب کمک نمیکند تا او را بهتر بشناسد و با او ارتباط برقرار کند! به جز Cut Scene ها در بقیهی موارد و در طول بازی کوچکترین احساسی از قبیل ترس، درد و… در چهرهی او دیده نمیشود. البته این موضوع مربوط به ضعف فنی بازی میشود که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت. وقتی به شخصیت اصلی داستان توجهی نشده، کاملا مشخص است که دیگر شخصیتها حتی ضعیفتر از سباستین طراحی شدهاند. طوری که بودن یا نبودن برخی از آنها تاثیری روی خط داستان بازی نمیگذارد! علاوه بر عدم توجه به شخصیت پردازی، شاهد دیالوگهای بسیار ضعیف و عمدتا بی احساس در روند بازی بودیم. شخصیت منفی داستان Ruvik نام دارد. در طول بازی او را زیاد خواهید دید. با اینکه در نگاه اول، ظاهر و تیپ خاص این شخصیت منفی نوید یک شخصیتپردازی مرموز را میدهد، اما با گذشت مقداری از بازی، متوجه میشویم که این شخصیت مانند دیگران از ضعفهای محتوایی بسیاری برخوردار است.
گیم پلی بازی The Evil Within
تنوع دشمنان بسیار خوب است. هر چه در بازی جلوتر میرویم دشمنان جدیدتری میبینیم که برخی از آنها جذابیت خاصی به مبارزات میبخشند. به طور مثال نوعی از زامبیها که فقط در اوایل بازی با آنها روبرو میشوید نامرئی هستند و چالش بزرگی پیش روی شما خواهند بود. Boss Fightها نیز به خوبی طراحی شدهاند، ولی مبارزه با آنها در صورت داشتن مهمات کافی اصلا سخت و ترسناک نیست. مبارزه با آنها نیز شیوهی خاصی نمیطلبد و فقط کافیست با سلاحهای قدرتمند خود به سمت آنها شلیک کنید. گیمپلی بازی بیش از اندازه یادآور عناوین نسل گذشته است، به شکلی که میتواند خاطره بازیهای مشابه در نسلهای گذشته را برای شما زنده کند و حتی لذتبخش به نظر برسد! با پیشروی در بازی امکانات بیشتر به دست آورده و دشمنان سختتری را خواهید دید. اما TEW در مراحل پایانی این توازن را تا حدودی بر هم میزند و به جای سختتر شدن، کمی آسان میشود. در کمال تعجب حتی در مراحل پایانی و به خصوص Boss Fight نهایی، مخاطب به چالش جدی کشیده نمیشود که این برخلاف روندی است که در طول بازی و تا قبل از مراحل پایانی شاهدش بودیم! از طرفی دیگر اتمام بازی حدود 12 ساعت به طول میانجامد و به دلیل یکنواختی در مبارزات، ساعات پایانی کمی خسته کننده میشود. هوش مصنوعی دشمنان راضیکننده نیست. در بسیاری از موارد حتی اگر مقابل آنها ایستاده باشید با تاخیر به شما حمله میکنند و با مشت و لگد هوا را هدف قرار میدهند. بعضی اوقات شخصیت ژوزف همراه شما خواهد بود و او نیز تبر به دست در و دیوار را هدف ضربه های خود قرار میدهد! کافی است به مبارزهی او با زامبیها نگاه کنید تا لحظات شادی را علاوه بر نترسیدن در بازی تجربه کنید! با این وجود جالب است که تقریبا نیازی از مراقبت از سلامتی ژوزف ندارید و او خودش از پس خودش برمیاید!
همانند عناوین کلاسیک این نسل شاهد معماهایی نیز در بازی هستیم. این معماها از نظر تعداد کم و به شدت آسان هستند. به طوری که تاخیری در بازی ایجاد نمیشود و سرعت بازی حفظ میشود. خنثی کردن مینها و تلهها نیز آسان است و میتوان برخی از آنها را بر علیه دشمنان نیز استفاده کرد. سیستم مربوط به ارتقای مهارتها و سلاحها (upgrade) طراحی جالبی دارد و با حال و هوای بازی همخوانی دارد. بازی طوری طراحی شده که مجبور به استفاده از سلاحهای گرم خود باشید و هر چه به پایان بازی نزدیک میشوید بر تعداد دشمنان و بار اکشن بازی افزوده خواهد شد. همانطور که میدانید در عناوین ژانر وحشت، پرداختن بیش از اندازه به اکشن موجب کمتر شدن حس ترس در مخاطب خواهد شد.

گیمپلی در این فصل و بسیاری از قسمتهای بازی نشان میدهد که عملا با یک بازی اکشن طرف هستیم! TEW به هیچ وجه یک بازی نسل هشتمی نیست. با اینکه طراحی هنری بازی یکی از نقاط قوت آن به شمار میرود، اما در برخی موارد نیز کمکاری شده است. چهرهی سباستین به خوبی طراحی شده است و برخلاف آن، چهرهی دیگر شخصیتها فاقد جزئیات هستند. ولی همین سباستین در تمام طول جریان گیمپلی بازی، مانند یک مجسمه است و عکسالعملی در چهرهی او دیده نمیشود! این موضوع در طراحی دشمنان نیز به چشم میخورد. چرا که طراحی آنها از همان ابتدا تکراری به نظر میرسد و شباهت زیادی با دشمنان زشت و بدترکیب عناوین مشابه دارند. از تعداد کم انیمشین شخصیتها نیز بگوییم که در طول بازی بسیار آزاردهنده میشود.
گرافیک و جلوه های صوتی بازی
صداگذاری بازی به طرز فوق العاده ای، فوق العاده است! در هر محیط، در هر لحظه، در هر ثانیه موسیقی دقیقا به شکلی که لازم است طراحی شده است. گاهی دردناک است و گاهی ترسناک، گاهی دهشتناک است و گاهی فقط وحشتناک، مهم این است که هر جا لازم است، وجودش دقیقا به همان شکل دیده می شود. بعضی مواقع، موسیقی بازی آنقدر بی نظیر نواخته می شود که بازیباز به همراه سباستین به طور کامل وارد این دنیای تاریک می شود. تنهایی اش را درک می کند. به نا امیدی هایش پی می برد. امیدهایش را می فهمید. گریه هایش را با خنده هایش اشتباه می گیرد و این جاست که بازیباز رسما توسط موسیقی های این عنوان نابود می شود. صداگذاری شخص سباستین نیز توسط Anson Mount انجام شده است و بسیار خوب نیز به انجام رسیده است. وی بازیگر سریال شبکه AMC، یعنی Hell On Wheel است و به خوبی از پس صداگذاری “سباستین” بر آمده است. صداگذاری شخصیت جولی کیدمن نیز توسط بازیگر سریال Dexter یعنی Jenifer Carpenter انجام شده است و وی نیز در انجام کارش بسیار موفق بوده است.
در دنیای بازی صداها حرف های زیادی را برای گفتن دارند، همیشه هستند، گاهی صدای پا، گاهی صدای زنگ، گاهی صدای بدترین غول داستان. گاهی تو را به ترس فرو می برد و گاهی تنهایی هایت را بازگو می کند. مهم این است که تنهایت نمی گذارد. این صداها همیشه بر روان توست. آزارت می دهد. ترس هایت را نمایان می کند و به این دنیایی که تجربه اش می کنی جان می بخشد.

این عنوان از نظر هنری، گرافیکی لایق گفتن کلمه”فوق العاده” را داراست. اوج طراحی هنری بازی را می توان در این معماری آزار دهنده محیط دانست. یک معماری بی نظیر که بازیباز در آن دائما احساس فشار و ترس از همه جانب را می کند. یکی از اصلی ترین دلایل ترس در بازی بودن در همین محیط و قدم زدن در آن است. به خصوص آن عمارت بی نظیر که به طور کامل از “فصر وینچستر” الهام گرفته شده است. بازی دارای یک طراحی هنری بی نظیر و بدون نقص است که در کمتر عنوانی به خصوص در این سبک به چشم می خورد. اما بخش دوم طراحی بازی، بخش فنی آن است. بخشی که هر چه قدر از ضعف آن بگوییم بازهم کم گفته ایم. از باگ های شدید این عنوان، به مانند فرو رفتن کامل سباستین یا یک دشمن در دیوار گرفته تا فریم ریت بازی که دائما بالا و پایین می شود برای پذیرفتن ضعف این عنوان در طراحی فنی کافی است. هر چه قدر که طراحی هنری فوق العاده بود، طراحی کیفی بازی ضعف داشت و این موضوع باعث افت نمره این بخش می شود.